Template By: NazTarin.com
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
طراحي بنر رايگان براي شما(وبلاگ همه جوره!)
و آدرس
aliamirifar.loxblog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
در این مقاله برای شما تصاویری قرار داده ایم که با دیدن آنها متوجه میشوید که چرا مدالهای المپیک نصیب چین می شود.
داد ميزنه گريه ميكنه فايده نداره
بايد ياد بگيره
چهره اولي بيچاره رو ببين
كمر بيچاره رو شكوند
تمرين عضلات شكم
بدون شرح
دستهايشان راملاحظه كنيد
تحمل كن صبر داشته باش قهرمان
اگر به این 5سوال ساده پاسخ دهید، خیلی باهوش هستید!!
بدون شرح!
به تصویر زیر نگاه کنید و به سوالات پاسخ دهید!!
کدام دانشجو خسته و خواب آلود به نظر میرسد؟
کدامشان دوقلو میباشند؟
چند تا زن در عکس دیده میشود؟
چند نفرشان خوشحال هستند؟
چند نفرشان ناراحت میباشند؟
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین، هوا میره
نمیدونی تا کجا میره
من این توپو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد
یه توپ قلقلی داد
یه توپ دارم قلقلیه :
از آنجا که همهی توپها قلقلی هستند؛ این مصرع نشان حماقت شاعر است. یا بیانگر این موضوع است که شاعر توپهای مثلثی و مربعی و لوزی هم داشته ولی حالا فقط میخواهد در مورد آن توپش که قلقلی است، صحبت کند. در هر صورت میتوان این فرضیه را هم در نظر گرفت که شاعر میخواسته در لفافه و با استفاده از آرایههای ادبی نظیر تشبیه و استعاره، به گردی زمین که مرحوم گالیور (!) آن را به اثبات رساند، تاکید کند.
سرخ و سفید و آبیه:
این سه رنگ که نماد پرچم فرانسه است، نشان دهندهی فرانسوی بودن توپ مورد نظر است. حالا چرا فرانسه؟ خدا میداند!
میزنم زمین هوا میره/ نمیدونی تا کجا میره:
این مصراع گویای مکان سروده شدن شعر است. جایی بیرون از جو زمین. چون این مصراع بحث جاذبهی زمین را نقض میکند و در ادامه به لایتناهی بودن دنیا اشاره دارد که مسلماً به من و شما هیچ ربطی ندارد.
من این توپو نداشتم/ مشقامو خوب نوشتم:
فقر! نداشتن توپ و آتاری و پلی استیشن و ... باعث شده که شاعر از درد نداری و بدبختی بنشیند و درس بخواند و مشقهایش را خوب بنویسد. برای مثال اکثر فوتبالیستها که همیشه با توپ سر و کار دارند، وضعیت درسی مساعدی ندارند.
بابام بهم عیدی داد / یه توپ قلقلی داد:
این مصراع هیچ تفسیر خاصی ندارد! جز اینکه شاعر از آرایهی مبالغه استفاده کرده است.
گضنفر جان سلام!
ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ماتا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند .
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست.پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجابه همون آدرس قبلی بیان .
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش4روز طول کشید ،دومیش 3 روز . ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید .
گضنفر جان،آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم .
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800، 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه الحمدالله. هر روز صبح میره سر کار تو بهشت زهرا، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه .
ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود دستشویی حالا برگشت ...
دیروز خواهرت فاطی را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مایو یه تیکه بپوشن. این دختره هم که فقط یه مایو بیشتر نداره،اون هم دوتیکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جایی قد نمیده. خودت تصمیم بگیر که کدوم تیکه رو نپوشی .
اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی .
راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن.
حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد! شرمنده .
همین دیگه .. خبر جدیدی نیست .
قربانت .. مادرت .
راستی:گضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه
خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم .
کودکي به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه مي خوام. بابي پسر خيلي شري بود. هميشه اذيت مي کرد. مامانش بهش گفت آيا حقته که اين دوچرخه رو برات بگيريم واسه تولدت؟
بابي گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و يه نامه براي خدا بنويس و ازش بخواه به خاطر کاراي خوبي که انجام دادي بهت يه دوچرخه بده .
نامه شماره يک
سلام خداي عزيز
اسم من بابي هست. من يک پسر خيلي خوبي بودم و حالا ازت مي خوام که يه دوچرخه بهم بدي .
دوستار تو
بابي
بابي کمي فکر کرد و ديد که اين نامه چون دروغه کارساز نيست و دوچرخه اي گيرش نمي ياد. برا همين نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابيه و من هميشه سعي کردم که پسر خوبي باشم. لطفاً واسه تولدم يه دوچرخه بهم بده .
بابي
اما بابي يه کمي فکر کرد و ديد که اين نامه هم جواب نمي ده واسه همين پارش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابي هست. درسته که من بچه خوبي نبودم ولي اگه واسه تولدم يه دوچرخه بهم بدي قول مي دم که بچه خوبي باشم.
بابي
بابي کمي فکر کرد و با خودش گفت که شايد اين نامه هم جواب نده. واسه همين پارش کرد. تو فکر فرو رفت . رفت به مامانش گفت که مي خوام برم کليسا. مامانش ديد که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولي قبل از شام خونه باش.
بابي رفت کليسا. يکمي نشست وقتي ديد هيچ کسي اونجا نيست، پريد و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزديد ) و از کليسا فرار کرد.
بعدش مستقيم رفت تو اتاقش و نامه جديدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پيش منه. اگه مي خواييش، واسه تولدم يه دوچرخه بهم بده....!
بابي
به محض دیدن موش در اتاق یکی از روشهای زیر را انجام دهید:
۱) روش کاملا دانشجویی: پس از هماهنگ کردن با هم اتاقی ها با کشیدن یک جیغ بلند از اتاق خارج شوید و دیگر به آنجا وارد نشوید!
۲) روش سرخپوستی: مقداری وسایل قابل اشتعال وسط اتاق جمع کنید آتش بزنید تا موش خفه شود سپس مورد ۱ را اجرا کنید!
۳) روش معرفتی: به موش بگویید در صورت عدم خروج وی از اتاق خود کشی خواهید کرد اگر موش با معرفت باشد می رود وگر نه مورد ۱ را اجرا کنید!
۴)روش تعارفی: به موش تعارف کنید امشب پیش شما بماند اگر موش تعارفی باشد می ماند در این صورت مورد ۱ را اجرا کنید!
۵)روش گامبالا: چند قبضه اسلحه سرد تهیه کنید و به موش اغلان جنگ کنید اگز پذیرفت مورد ۱ را اجرا کنید!
۶) روش دمکراتیک: پس از توصیف فواید گفتمان از موش بخاهید اتاق را ترک کند در صورت عدم پذیرش مورد۱!
۷)روش نه چندان دانشجویی: یکی از گربه های محوطه را ( از ملزومات هر خئابگاه است اگر ندارید دانشجو محسوب نمی شوید!) به صرف شام دعوت کنید!
۸)روش فاشیستی: مقداری از کباب سلف دانشگاه را در مسیر موش قرار دهید موش صد در صد خواهد مرد من تضمین می کنم!
دختر: سلام خواهش میكنم! Asl pls ؟
پسر: تهران/وحید/26 و شما؟
دختر: تهران/نازنین/22
پسر: چه اسم قشنگی! اسم مادربزرگه منم نازنینه!
دختر: مرسی! شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ ازدواج كردین؟
دختر: نه منم مجردم! راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT دارم!!! شما چی؟
دختر: من فارق التحصیل رشته گرافیك از دانشگاه سرین فرانسه هستم.!!!
پسر: WOW چه عالی! واقعا از آشناییتون خوشبختم.!
دختر: مرسی منم همینطور! راستی شما كجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم! شما چی؟
دختر: ما هم خونمون اونجاس! شما كجای تجریش میشینید؟
پسر: خیابون دربند! شما چی؟
دختر: خیابون دربند!؟ كجای خیابون دربند؟
پسر: خیابون دربند ، خیابون........كوچه..........پلاك......... ، شما چی؟
دختر: اسم فامیلیه شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور!؟
دختر: چی؟ وحید تویی؟ خجالت نمیكشی چت می كنی؟ تو كه گفتی امروز با زنت میخوای بری
قسطای عقب مونده ی خونه رو بدی! مكانیكی رو ول كردی نشستی چت می كنی؟
پسر: عمه مولوك شمایین!؟ چرا از اول نگفتین؟ راستش! راستش!
دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده..... ، آخه می دونین............
دختر: راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟ میدونم به فریده چی بگم!
پسر: عمه جان! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین! اگه بفهمه پوستمو میكنه! عوضش منم به عمو فریبز چیزی نمیگم
دختر: اوووووووم خب ، باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا !
پسر: باشه عمه مولوك بای.......!!!
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام
رییس پرسید: بابا خونس؟
صدای کوچک نجواکنان گفت: بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودک خیلی آهسته گفت: نه
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: مامانت اونجاس؟
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: نه
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس
رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: نه، او مشغول است؟
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: این چه صدایی است؟
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: یک هلی کوپتر
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: آنجا چه خبر است؟
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید:آنها دنبال چی می گردند؟
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: من